با صَبا از تموم جاده ها میگُذرم
با خودم صَبا رو به قصه ها میبَرم
زندگىِ آدما، همه ش یه خاطرس
صَبا تمومِ خاطراتِ من تویى و بس
وقتی مى شه با صَبا لحظه رو نفس کشید
باید از، گذشته هاى دور دَس کشید
سرنوشتو پا به پاى من رقم بزن
من به جاى تو، تو به جاى من قدم بزن
عشق
ما دو تا رو همسَفر کرده
زندگى رو ساده تَر کرده
هم یه درده هم یه همدرده
عشق
هم یه زخمه هم یه تسکینه
گاهى شاده گاهى غمگینه
تلخیاشم حتى شیرینه
علی من
توو شباىِ گریه کردن
قبل از این روزاى روشن
خواب عشقو دیده بودم من
صَبا تو
دستمو محکم بگیرو
زنده کن این زندگى رو
تا بسازیم عشقو کم کم
اینجاست که شاعر میگه
احوال دل، آن زُلف دوتا دانَد و من
راز دِل غُنچِه را، صَبا دانَد و من
بی من تو چگونه ای، ندانم اما
من بی تو در آتشم، خدا دانَد و من
صَباااااااااااااا